زیبا ترینو بی معنا ترین کلمه:

زیباترین کلمه؟...... عشق                                      

زشت ترین کلمه؟....بی وفایی                                

پاک ترین کلمه؟.................اشک                             

بی همتاترین کلمه؟............تنهایی                          

بی معناترین کلمه؟.......جدایی

جذاب ترین کلمه؟....آشنایی زیباترین کلمه؟......   عشق                                      

زشت ترین کلمه؟....بی وفایی                                

پاک ترین کلمه؟.................اشک                             

بی همتاترین کلمه؟............تنهایی                          

بی معناترین کلمه؟.......جدایی 

 

ای که می پرسی............

ای که می پرسی نشان عشق چیست! عشق چیزی جز ظهور مهر نیست 

 عشق  یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا 

 

 عشق یعنی مهر بی اما اگر عشق یعنی رفتن با پای سر

 

 عشق یعنی دل تپیدن بهردوست عشق یعنی جان من قربان اوست

 

عشق یعنی خواندن از چشمان او حرفهای دل بدون  گفتگو

 

عشق یعنی عاشق بی زحمتی عشق یعنی بوسه بی شهوتی

 

 عشق  یار مهربان زندگی بادبان و نردبان زندگی  

 

 

این رو بدون...

این رو بدون که  

  

عشق فراموش کردن نیست بخشیدن است

 

 گوش کردن نیست درک کردن است

دیدن نیست احساس کردن است  

   

جا زدن نیست صبر کردن است

ترسیدن از تو نیست و پس ... دل تو سنگ هم که باشه هیچ مشکلی نیست

آ خه من هنوز بت پرستم حالا خیالت راحت دیگه از تو نمی ترسم

 

  

  

تقدیر

زندگی زیباست زشتی های آن تقصیر ماست

در مسیرش هر چه نا زیباست آن تدبیر ماست

زندگی آب روانی است روان میگذرد

آنچه تقدیر من و توست همان میگذرد

  

 

 

ای کاش

ای کاش گل بودی ومن از باغ می چیدمت

یا که طلوعی بودی واز پنجره می دیدمت

 ای کاش چشمات ضریحی داشت چون رنگین کمان 

هر وقت بارون می گرفت از دور می بوسیدمت... 

 

 

عشق و زمان

در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی میکردند. شادی , غم , غرور , عشق و ... روزی خبر رسید که به

 

زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. وقتی

 

جزیره به زیر آب رفت ,عشق از ثروت که قایقی با شکوه داشت کمک خواست و گفت: آیا میتونم با تو

 

همسفر شوم؟ ثروت گفت: نه من مقدار زیادی طلا و نقره دارم و جایی برای تو ندارم. عشق از غرور که با

 

یک کرجی زیبا راهی مکانی امن بود کمک خواست. غرور گفت: نه! چون تمام بدنت خیس و کثیف شده

 

و قایق زیبای مرا  کثیف خواهی کرد. غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت: اجازه بده که با تو

 

بیایم. غم با صدای حزن آلود گفت: آه من خیلی ناراحتم ,و احتیاج دارم تنها باشم! عشق سراغ شادی

 

رفت و او را صدا زد,اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید. آب هر لحظه

 

بالاتر میامد وعشق دیگر ناامید شد, که ناگهان صدایی سالخورده گفت من تو را خواهم برد. عشق از

 

خوشحالی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع سوار قایق شد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به

 

راه خود ادامه داد و عشق تازه متوجه شد که چقدر پیرمرد به گردنش حق دارد. عشق نزد علم رفت و

 

گفت آن پیرمرد کی بود که جان مرا نجات داد؟ علم پاسخ داد زمان. عشق با تعجب پرسید چرا زمان به

 

من کمک کرد؟!! علم لبخندی خردمندانه زد و گفت:

« زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است... »